کد مطلب:142046 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

عزم شهادت
ابی بكر بن حارث بن هشام، نیز نزد حسین (ع) آمد و گفت: ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا نسبت به تو همچون دایه مهربانی گردانیده است، نمی دانم من در خیرخواهی، برای تو چگونه ام؟

حضرت فرمود: ای ابی بكر، تو فریبكار نیستی.

پس ابوبكر عرض كرد: پدرت توانا بود و مردم نیز به او امیدوارتر بودند و از او بیشتر شنوایی داشتند و بر دور او بیشتر گرد می آمدند، او به جنگ معاویه رفت در حالیكه مردم بجز اهل شام پیرامونش را گرفته بودند و از معاویه گرامی تر می نمود.

ولی آنان او را خوار گردانیدند و به خاطر طمع دنیا نسبت به او سنگینی نشان دادند، و شربت خشم به او نوشانیدند و آنچنان به نافرمانی پرداختند تا كارش بدانجا كشید كه به كرامت و رضوان خدا رسید. پس از او با برادرت چنان كردند كه خود شاهد بودی و همه را به جشم دیدی! اكنون می خواهی به سوی كسانی روی كه با پدر و برادرت دشمن ورزیدند و بر آن هستی كه به وسیله ایشان با اهل شام و عراق بجنگی؟ در حالیكه دشمن تو آماده تر و نیرومندتر از توست و مردم از او ترسناكتر و بدو امیدوارترند، پس چنانكه به دشمن خبر برسد كه به سوی آنان می روی مردم را به وسیله مال بر تو بشوراند؛ زیرا آنان بندگان دنیا هستند و همان كسانی كه وعده داده اند یاریت كنند، تو را خوار می سازند و همانها كه تو را بیشتر دوست دارند، دشمنت را یاری می دهند، پس خدا را بیاد آور!


امام در پاسخ او فرمود: ای پسر عمو! خداوند پاداش نیكی به تو عطا كند، در اظهار نظر خویش كوشش نمودی، آنچه را كه خدا مقرر كرده است خواهد شد.

ابوبكر عرض كرد: ای اباعبدالله! حساب تو را به خدا واگذار می كنم. [1] .

در این هنگام محمد حنفیه كه برای شركت در مراسم حج و زیارت حسین (ع) به مكه آمده بود، چون از تصمیم اباعبدالله (ع) آگاه شد، شبانه به دیدار آن حضرت شتافت و عرض كرد: برادرم! خود از بی وفایی و فریبكاری مردم كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهی، و من می ترسم كه تو نیز به سرنوشت انان دچار شوی، پس اگر بخواهی در مكه بمانی تو عزیزترین فردی هستی كه در حرم بسر می بری و هیچكس را به تو كاری نیست.

حسین (ع) فرمود: برادرم! می ترسم یزید بن معاویه با نیرنگ مرا در حرم به قتل برساند و در آن صورت احترام این خانه از میان برود.

محمد حنفیه گفت: پس اگر نگران چنان پیشامدی هستی، به سوی یمن یا برخی از بیابانهای اطراف برو تا از شر مردم در امان باشی و كسی را توان دستیبای بر تو نباشد.

حسین (ع) پاسخ داد: در آنچه گفتی به دقت می نگرم و می اندیشم [2] .

چون سحرگاهان فرارسید، شتابان آمد و افسار شتری را كه حضرت بر آن سوار بود به دست گرفت و گفت: ای برادر مگر وعده ندادی كه خواسته مرا مورد توجه قرار دهی؟

- بله! درست است.

- پس چرا اینگونه با شتاب بیرون می روی؟


- (ای برادرم)! هنگامی كه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد «فقال یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراك قتیلا» و گفت: ای حسین! بیرون رو كه براستی خداوند می خواهد تو را كشته ببیند. [3] .

محمد حنفیه چون این سخن را شنید، گفت: انا لله و انا الیه راجعون. پس در این صورت برای چه این زنان را بهمراه می بری؟

امام پاسخ داد: در همان رؤیا، رسول خدا به من فرمود: خدا می خواهد، آنان را (در راه حفظ اسلام) اسیر و گرفتار ببیند، آن حضرت این بگفت و با برادرش محمد حنفیه خداحافظی كرد و از او گذشت. [4] .

حسین (ع) با آگاهی از كمی نفرات خود و توان بالای نظامی، سیاسی و تبلیغاتی دشمن، این سفر را انتخاب می كند، با آنكه می داند فرجام چنین نبرد نابرابری جز شهادت مردان و اسارت زنان و بازماندگان چیز دیگری نخواهد بود، زیرا آن حضرت این صحنه ها را، صحنه های آزمایش انسانها می داند كه جوهر افراد را آشكار می سازد و مؤمنان خالص را از ریاكاران و دل بازان بازمی شناساند چنانكه خود فرمود: «فاذا اقمت فی مكانی فبما یمتحن هذا الخلق المتعوس...» اگر من در شهر و


وطن خود بمانم پس به چه چیز این مردم بدبخت، آزمایش شوند؟ [5] .

البته منطق آزادگان با منطق منفعت طلبان و تاجرمنشان كه تنها كه به سود و زیان مادی شخص خویش می اندیشند متفاوت است، احرار هیچگاه مبارزه با فساد و خودكامگی را در گرو علم به پیروزی ظاهری و فوری نمی دانند. اگر بنا باشد كه مبارزه مشروط به پیروزی شود، پس نباید هیچكس در برابر جباران و قدرتهای سهمگین، مقاومت و اعتراضی از خود ابراز كند، بنابراین سكوت و سازش و تمكین، ممدوح می گردد و انتقاد و اعتراض و قیام مخاطره انگیز، مذموم خواهد بود. و این جیزی است كه با آموزه های دینی و منطق آزادگان نسبتی ندارد، زیرا چگونه می توان میان سخن شریف افضل الاعمال كلمة الحق عند امام جائر كه از آموزه های مسلم است با نابردباری و كینه توزی خودكامگان ستمگری كه زبان از كام حقگویان بیرون می كشند جمع كرد؟ مگر این كه بپذیریم مردان خدا و آزادگان دنیا، هماره مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهند. آری دنیامداران سوداگر، از منطق ابن خلدون پیروی می كنند و آزمندی در دنیا داری را بر حرص در شرافتمندی و بزرگواری ترجیح می دهند. به همین جهت است كه ابن خلدون از ابرمرد آزاده ای چون حسین بن علی (ع) انتقاد می كند و می نویسد:

«و اما صحابه دیگر، جز حسین، خواه آنان كه در حجاز بودند و چه كسانی كه در شام و عراق سكونت داشتند و با یزید همراه بودند و چه تابعان ایشان، همه عقیده داشتند كه هر چند یزید فاسق است، قیام بر ضد وی روا نیست، چه در نتیجه چنین قیامی هرج و مرج و خونریزی پدید می آید و به همین سبب از این امر خوداری كردند و از حسین پیروی نكردند و درعین حال به عیبجوئی هم نپرداختند و وی را


به گناهی نسبت ندادند، زیرا حسین مجتهد بود و بلكه پیشوای مجتهدان بود، و نباید به تصور غلط، كسانی را كه به مخالفت با حسین برخاسته و از یاری كردن به وی دریغ ورزیده اند، به گناهكاری نسبت دهی، زیرا بیشتر ایشان از صحابه به شمار می رفتند و با یزید همراه بودند و به قیام كردن بر ضد وی عقیده نداشتند». [6] .

و بدین گونه ابن خلدون غیرت دینی، بزرگ منشی و آزادگی امام حسین (ع) را محكوم می نماید و بی همتی و زبونی اشخاص عافیت طلب و دنیا پرست را توجیه می كند، البته او كارهای یزید را هم مورد تأیید قرار نمی دهد و درباره او می نویسد:

«و نیز نباید تصور كرد كه یزید هر چند فاسق بوده، ولی چون گروهی از صحابه پیامبر قیام بر ضد وی را جائز نشمرده اند، پس افعال او هم در نزد ایشان صحیح بوده است، بلكه باید دانست كه فقیهان قسمتی از كرده های خلیفه فاسق را نافذ می شمردند كه مشروع باشد و یكی از شرایط جنگیدن با كسانی كه بر ضد خلافت قیام می كنند به عقیده ایشان این است كه به فتوای امام عادل باشد؛ در مسأله ای كه مورد بحث است امام عادلی وجود ندارد و بنابراین جنگیدن حسین با یزید و هم جنگیدن یزید با حسین هیچكدام جایز نیست!!. [7] .

همچنانكه نقل شد ابن خلدون یزید را فاسق و عمل وی را محكوم می كند ولی از سویی عمل حسین (ع) و اصحاب او را از روی اجتهاد می شمرد و از طرف دیگر سكوت و مخالفت برخی از صحابه در برابر آن حضرت را نیز موجه تلقی می كند.

سید عبدالرحمان كواكبی در كتاب «طبایع الاستبداد سرشت های خودكامگی» در پاسخ این نظر می نویسد:

«ائمه اهل بیت علیه السلام معذور بودند كه جان های خویش به مهلكه می افكندند،


چه ایشان همگی آزادگان و نیكوكار بودند و طبعا مرگ با عزت را بر زندگی ریاكارانه و با ذلت ترجیح می دادند؛ همان زندگی زبونی كه ابن خلدون گرفتار آن بود- و بزرگی های آدمیان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا می داد - و این بیان خویش را فراموش كرده كه گفته اند: «مرغان شكاری و وحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلكه طبیعتی در ایشان وجود یافته كه انتحار را اختیار نمایند، تا از قید ذلت رهایی یابند». [8] .

ابن خلدون می نویسد:

حسین در خروج بر یزید كه عصبیت قریش او را پشتیبانی می كرد اشتباه كرد [9] .

ابن خلدون در این عقیده بر نظریه خود در تأثیر تعصب در محیط اجتماعی تكیه می كند و می خواهد بگوید از حقی كه نیرویی آن را پشتیبانی نكند نمی توان توقع سودی داشت؛ بنا بر عقیده ابن خلدون، بر صاحب حق و مطالبه كننده آن واجب است كه بر نیرو و طرفدارانی كه دارد نظر كند و در صورتی كه آن را كافی دید قیام كند، ولی هرگاه آن را كافی ندانست بر او واجب است خاموش و آرام باشد.

ابن خلدون تمام پیشوایان و اصلاح طلبانی كه در قیام خود موفق نشده اند وسوسه دار یا دیوانه می داند [10] زیرا بدون داشتن نیروی پشتیبان بر دولتها قیام كرده اند، چون گمان می كردند مرامی كه برای آن قیام كرده اند برای موفقیتشان كافی است. [11] .

شیخ محمد الخضری مؤلف «محاضرات تاریخ الامم الاسلام» با همین منطق از قیام های صدر اسلام انتقاد می كند و آن ها را خروج بر دولت می داند، برای این كه به عقیده او نیرویی نداشتند كه رهبران آنها را تقویت كند.


استاد عباس عقاد، خضری و امثال او را به بازرگانان تشبیه می كند، زیرا این ها قیام اصلاح طلبان را مانند بازرگانانی كه به سود و زیان خود رسیدگی می كنند مورد بررسی قرار می دهند. بازرگان، ارقام و اعداد را در دفتر خود می نویسد و جمع و تفریق می كند تا به سود و زیان خود آگاه گردد؛ خضری از شخص مصلح انتظار دارد به نیروی خود و دشمن، به روش بازرگانان رسیدگی كند.

عقاد می گوید: روش شهادت بالبداهه، روش حساب و جمع و تفریق در دفاتر نیست، زیرا مصلحین و داعیان كه شهید می شوند، زندگانی خود و خویشان خود را از دست می دهند، ولی پس از شهادت دعوت خود را كه بالاخره مقرون با موفقیت و سرشار از پیروزی و به دست آوردن هر چیز حتی مظاهر عرضی و منافع ارضی است میان مردم منتشر می كنند. [12] .

عقاد سپس می افزاید، حسین در برابر مردم در جامه ای از نور تجلی كرد كه از روشنائیش چشم ها خیره می شود و به افتخاری رسید كه در تاریخ بشر مانند ندارد؛ چون در جهان خاندانی یافت نمی شود كه مانند خاندان حسین شهدایی پرورانده باشند كه از حیث عده و قدرت و نام بتواند با آنان برابری كند و برای حسین همین بس است كه درتاریخ جهان تنها او در صدها سال شهید و شهید زاده و پدر شهداء می باشد. [13] و در پایان عقاد نتیجه می گیرد كه: اگر همه مردم «از نظریه بازرگانی» كه خضری و ابن خلدون به آن قایلند پیروی می كردند، تاریخ متوقف می شد و ما امروز مرامی مرسوم به «دموكراسی» مشاهده نمی كردیم، زیرا حكومت «دموكراسی» بر دوش شهدایی كه در راه آزادی و مساوات و اقامه عدل كشته شدند استوار گردیده


است. [14] .

منطق حسین، منطق همه مردان الهی است. كسانی كه خود را همواره مأمور به انجام وظیفه می دانند، افرادی كه در برابر دین و جامعه خویش احساس مسؤولیت می كنند و بر این عقیده اند كه باید در برابر نابسامانیها، ستم ها، بی عدالتها و زشتی ها به مبارزه برخاست و پیامدهای آن را پذیرفت، كه البته از دو صورت خارج نیست یا پیروزی آشكار و زودرس، و یا شهادت و اسارت و پیشامدهای ناگوار دیگر؛ كه هر دوی اینها برای مسلمان مؤمن، پسندیده و گوارا خواهد بود. برای همین است كه فرزدق شاعر می گوید:

درسال شصت هجری به همراه مادرم برای بجا آورن حج به مكه می رفتم، پس همچنان كه مهار شتر را در دست داشتم، و در مكه حرم خدا، وارد می شدم حسین بن علی (ع) را دیدار كردم كه با شمشیرها و سایر سلاحها از مكه بیرون می رود. پرسیدم این قطار شتر از كیست؟ گفته شد از حسین بن علی (ع). پس نزد آن حضرت آمدم و به او سلام كردم و گفتم: خداوند آنچه را كه می خواهی و آرزو داری به آن نائل شوی، به تو عطا فرماید. پدر و مادرم فدای تو باد ای فرزند پیامبر، برای چه اینگونه شتابان حج را وامی گذاری؟

حضرت پاسخ داد: اگر شتاب نكنم براستی دستگیر و گرفتار می شوم.

سپس از من پرسید: تو كیستی؟

عرض كردم: مردی از عرب هستم. به خدا سوگند! بیش از این از من جستجو نكرد. پس از آن فرمود: مرا از مردمی كه پشت سر می گذاشتی، آگاه كن.

گفتم: از فرد آگاهی پرسیدی! دلهای مردم با تو است اما شمشیرهای آنان بر تو، به


هر حال قضای الهی از آسمان فرود می آید، و خداوند آنچه را كه بخواهد به انجام می رساند.

فرمود: راست گفتی كار به دست خداست و هر روز را سرنوشتی است. پس اگر قضای الهی و خواست پروردگار فرود آمد (و ما بر دشمن غلبه یافتیم)، آن را دوست می داریم و بدو خشنودیم، از اینرو سپاسگزار نعمت های خدا هستیم. و او بر بجای آوردن شكر، ما را مددكار است و اگر قضای الهی امید پیروزی را از ما گرفت، آنكس كه نیتش حق و در باطن پروا پیشه است، از هدف خود بازنمانده است.

من به او گفتم: آری، خداوند ترا بدانچه دوست می داری برساند و از آنچه بیم داری برحذر دارد. آنگاه از او درباره چیزهایی كه نذر كرده بودم و همچنین مناسك حج پرسشهایی نمودم كه همه را پاسخ گفت و مرا از آنها آگاه كرد و در پی آن به حركت ادامه داد و گفت: السلام علیك و سپس از هم جدا شدیم. [15] .

همانگونه كه پیش از این نیز یادآور شدیم، یزید برای از میان بردن حسین (ع) و نهضت او، عمرو بن سعید بن عاص را با نفرات و اختیارات فراوان به طور پنهانی به مكه فرستاد.

چون حسین (ع) از مكه خارج شد، عمرو بن سعید، گروهی را به فرماندهی برادرش یحیی بن سعید، در پی آن حضرت فرستاد تا راه را بر او بربندند. اینان پیش تاختند تا خود را به حسین (ع) رساندند، آنگاه گفتند: بازگرد به كجا می روی؟

حضرت اعتنایی نكرد و به راه خویش ادامه داد، آنان نیز بر حسین (ع) و یارانش


سخت گرفتند و دست به تازیانه بردند، امام (ع) ناگزیر به مقاومت و مقابله پرداخت و آنان را وادار به بازگشت ساخت و دوباره به راه افتاد [16] كمی كه دور شد، همراهان یحیی، فریاد زدند: ای حسین! پروای خدا پیشه كن! از اجتماع مسلمانان بیرون رفتی و میان این امت تفرقه افكندی.

حسین (ع) در پاسخ آنها، این گفته خدای بلند مرتبه را، تلاوت كرد: «لی عملی و لكم عملكم انتم بریئون مما اعمل و انا بری ء مما تعملون» [17] (سوره یونس، آیه 41).

این خبر به عمرو بن سعید رسید، از اینرو به پیروانش دستور داد: با هر وسیله سواری تندرویی كه میان زمین و آسمان وجود دارد، به تعقیب حسین بپردازید تا بر او دست یابید، آنان با شگفتی چنین كردند ولی به كاروان حضرت نرسیدند و بناچار بازگشتند. [18] .

حضرت، راه خویش را ادامه داد تا به تنعیم رسید و آن مكانی است در سه یا چهار میلی مكه، چون به آنجا رسید، قافله ای را دید كه از سوی بحیر بن یسار حمیری استاندار یمن، بارهای هدایا به سوی یزید می بردند، حضرت دستور داد: آن اموال را از آنان بگیرند، زیرا كه حكومت را حق خویش می دانست، پس از آن فرمود: هر كس از شما كه دوست دارد با ما به عراق بیاید آزاد است، و تمام كرایه اش نیز پرداخته و از همراهیش خشنود می شویم، و به هر كدام كه بخواهد از ما جدا شود نیز كرایه اش را به اندازه راهی كه تا كنون پیموده است می دهیم. در پی این سخنان، شماری از آنها به اردوی امام پیوستند و گروهی خودداری كردند. [19] .



[1] مروج الذهب، ج 7 3 ص 56.

[2] لهوف، ص 27.

[3] شايسته است در اينجا دو نكته را يادآور شويم: اولا: آنچه انبياء و ائمه (ع) در خواب مي بينند بمانند بيداري است و براي آنان حجت است، مانند رؤياي حضرت محمد (ص) رسول خدا در مورد فتح مكه يا در مورد تسلط بني اميه و مظالم آنان و مانند حداقل سه رؤياي روايت شده از امام حسين (ع) در مورد آغاز و انجام نهضت او. به سخن ديگر، منامات پيغمبران و امامان معصوم از جمله جهات علوم الهي آنان است. ثانيا: امام حسين (ع) در پاسخهاي خود به افراد مختلف، استعداد و موقعيت علمي آنها را مد نظر مي داشت، از اينرو در هر موردي پاسخي فراخور آن مي گفت و البته پاسخ اصلي را براي اهلش در نظر مي گرفت مانند آنچه كه به جابر بن عبدالله انصاري بر طبق حديثي گفت و او را بر حقيقت آن گفته مطلع ساخت. (عابدي شاهرودي).

[4] لهوف، ص 28. ديگر منابع نيز اين ملاقات را گزارش كرده اند، ولي مطالب ديگري را به عنوان گفتگوي ميان حسين (ع) با محمد بن حنفيه ثبت نموده اند. ر.ك: ترجمة الحسين من كتاب طبقات تراثنا، ش 1، ص 170.

[5] لهوف 7 ص 29.

[6] مقدمه ابن خلدون، ص 416.

[7] مقدمه ابن خلدون، ص 417.

[8] طبايع الاستبداد، ص 82.

[9] مقدمه ابن خلدون، ص 116 و 117.

[10] دراسات يمن، مقدمه ابن خلدون 299، ساطع الحصري.

[11] وعاظ السلاطين، علي الوردي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي ص 269.

[12] ابوالشهداء، عباس عقاد، ص 229.

[13] ابوشهداء ص 230.

[14] همان. ر.ك: وعاظ السلاطين نقش وعاظ در اسلام، ص 271.

[15] ارشاد، ص 210. طبري، ج 5، ص 386. تجارب الامم، ج 2 ص 56 و 57.

[16] ارشاد، ص 202، طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ج 3، ص 164. اخبار الطوال، ص 244.

[17] طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ص 164، با كمي تفاوت.

[18] عقد الفريد، ج 4، ص 227.

[19] لهوف ص 30. اخبار الطوال، ص 244. طبري، ج 5، ص 385 و 386. انساب الاشراف، ج 3، ص 164. در منبع اخير نام استاندار يمن، بحير بن ريسان جبري، ثبت شده است.